طلایه دار بیداری(3)


 

نویسنده: ام تقي الموسوي
ترجمه: مهرداد آزاد




 

بنت الهدي و سرآغازي تلخ
 

از جمله مسائل و نکاتي که آن شهيده با اندوه و تأسف از آن ياد مي کرد، محدوديتي بود که برخي از متجحران در ابتداي شکفته شدن استعداد و نبوغش عليه او ايجاد کردند. آنان حتي با انتشار نوشته هايش در مجله «الاضواء» هم مخالفت مي کردند و وقتي بر اثر فشارهاي زياد، با چاپ آنها موافقت کردند، آنها را با نام اختصاري (آ.ح) يعني آمنه حيدر منتشر ساختند. چاپ اول کتاب «الفضيله تنصر» (فضيلت يپروز است) نيز با نام اختصاري (آ. ح) چاپ شد. او در راه جهاد و مبارزه، سختي ها و مرارت هاي بسياري را به جان خريد، اما هيچ گاه دلسرد نشد و عقب ننشست. او درباره مقاومت و سختکوشي و صبر و تحمل مشکلات در راه خدا اين گونه سروده است.
اسلامنا انت العزيز و کل صعب نيک سهل
ولاجعل دعوتک الکريمه
علتهم الايام يحلوا
اي اسلام ما، تو عزيزي و هر سختي اي در راه تو آسان است
در راه نشر پيام ارزشمندت
تلخي هاي روزگار شيرين خواهد بود

حضور همگان آزاد است
 

بنت الهدي در شب هاي ماه رمضان، جلسه دعا برپا مي کرد. در اين مجلس، بسياري از زنان از طبقات مختلف فرهنگي و بازاري شرکت مي کردند. در اين جمع، عده اي از پيرزنان نيز حضور مي يافتند. آنان در جلسات از هر چيزي سئوال مي کردند و حتي سئوالات ابتدايي هم مطرح مي کردند که اين امر، ناخرسندي عده اي از زنان حاضر را بر مي انگيخت و درخواست مي کردند که اين پيرزنان در جلسه حضور نيابند و موضوع را با بنت الهدي در ميان گذاشتند. او لبخند مي زد و مي گفت، «همه به اين مجلس دعوت شده اند. نمي دانم حضور اين مادران در جلسه و طرح سئوالات براي کسب آگاهي بيشتر، چه ضرري براي شما دارد؟ آيا طلب علم و آگاهي محدود به سن خاصي است؟ و آيا کسب آگاهي، حق عده اي به خصوصي است؟ وظيفه يک مبلغ صادق آن است که قلب خود را براي همه مردم با هويت ها و فرهنگ هاي مختلف بگشايد. گناه آنان چيست که بايد از نور معرفت محروم بمانند، حال آنکه اولين شهيد اسلام، زني بود که کنيز يکي از مشرکان به شمار مي رفت و ما به او تأسي مي جوئيم و از راه و روش او الهام مي گيريم».

استراحت فداي مسئوليت
 

در يکي از شب هاي سنگين که در زندان بزرگي به نام عراق به خصوص در شهر علم، نجف اشرف، به سر مي برديم و اوضاع جامعه بسيار خفقان آور و نگران کننده شده بود و طالبان علم مي ترسيدند از خانه خارج شوند و عمليات اخراج طلاب ايراني و غير آنان از عراق به شدت در جريان بود و مزدوران و اراذل رژيم و دزدان امنيت کشور در هر کوي و برزن پراکنده و مستقر بودند؛ من در حالي که پاسي از شب گذشته بود، خسته و کوفته و با حالي نزاد و رنجور، به سمت خانه شهيد صدر به راه افتادم و در خانه را زدم. گوئي داشتم در خانه پدر و مادرم را بدون هيچ خجالت و ترسي مي زدم و با خود فکر نمي کردم که اين وقت، زمان مناسبي نيست و اهل خانه در خوابند و نياز به استراحت دارند. احساس مي کردم در اين خانه کساني هستند که مي توانند مرهم دردهايم و التيام بخش آلامم باشند. در آن خانه کساني هستند که مي توانند مرا از سختي ها برهانند و براي مشکلاتم راه حلي بيابند.
باري «ام جعفر» همسر سيد صدر، در را باز کرد. او هنوز بيدار بود و تازه مي خواست بخوابد. به من خوش آمد گفت. گوئي مي دانست در درون من چه مي گذرد. آهسته شروع به صحبت کرديم تا کسي بيدار نشود. در اين لحظه متوجه صداي پايي شدم که از پله ها پايين مي آمد و ناگهان خود را در برابر شهيد بنت الهدي ديدم که به نظر مي رسيد خواب بوده و بيدار شده است. در آن لحظه خجالت کشيدم که باعث مزاحمت براي او شدم، اما او تأکيد کرد که نه تنها ناراحت نشده، بلکه از آمدن من خوشحال هم هست. بعد از آن، موضوعي را که به خاطرش در آن وقت شب به آنجا رفته بودم، مطرح کردم.

آخرين ملاقات
 

آخرين ملاقات من با شهيد بنت الهدي، پيش از آنکه همچون جدشان در شعب ابي طالب در محاصره قرار گيرند، صورت گرفت. اين ديدار چند ماه پس از جدايي از همديگر به وقوع پيوست. من در فاصله اين چند ماه، عهده دار مأموريتي در شهر ديگري بودم و او خود از آن اطلاع داشت. وقتي خبر بازداشت سيد شهيد و موضعگيري بنت الهدي در جريان آن بازداشت به ما رسيد؛ صبحگاهان به اتفاق يکي از زنان مجاهد از آن شهر خارج شدم تا به ديدن بنت الهدي بروم. البته ما پيش بيني مي کرديم که از سوي جنايتکاران رژيم که بيت شامخ صدر را منبع خطري عليه کيان خود مي پنداشتند، اذيت و آزار و تهديدي متوجه ما شود. حتي راننده ماشيني که آن را کرايه کرده بوديم و از دوستداران شهيد صدر بود، موقع سوار شدن به ما گفت: «آيا وصيت نامه تان را نوشته ايد؟» پس از رسيدن به شهر نجف، به خاطر بي صبري ام، سريعاً از يکي مغازه هاي خواربارفروشي مجاور به نام آقاي... از آخرين وضعيت آنجا پرسيدم. صاحب مغازه با ترس و يواشکي گفت: «ديروز بحمدالله سيد آزاد شد.» پس از آن به منزل سيد شهيد رفتيم. بنت الهدي و مادرش در آنجا بودند و ملاقاتي پر محبت و عاطفه و اشتياق صورت گرفت.
آن شهيده بسياري از اتفاقات و ماجراهايي را بعدها براي آنها پيش آمد، پيش بيني مي کرد و عباراتي با اين مضامين را برايم اظهار داشت، «ما بايد عزممان را براي آينده جزم کنيم و مصائب را به جان بخريم و تحمل کنيم و بايستي انتظار اتفاق غيرمنتظره را داشته باشيم. من فکر نمي کنم اينها از سر ما دست بردارند.» او آنگاه حوادث پيش آمده براي برادرش سيد شهيد صدر را به هنگام بازداشت و خارج شدنش از منزل و سخنراني اش در جمع مزدوران ستم پيشه برايم تشريح کرد و گفت که او به خانه باز نمي گشت تا آن که برارش به او دستور داد برگردد و او چنين کرد، در حالي که جلادان حاضر به خاطر شرمندگي از اقدام پستشان سرشان را پايين انداخته بودند. دوست همراهم اين افتخار را هم پيدا کرديم که به اتفاق بنت الهدي و مادرش خدمت شهيد صدر برسيم. او با اخلاق کريمانه و تعامل و احترام پسنديده اش با ما و با سخناني که بيان فرمود، روح و جانمان را سيراب کرد، به گونه اي که به عنوان بهترين رويداد و خاطره در ذهنمان نقش بست. او همچنين به هنگام ورود ما و موقع خداحافظي، به احترام ما از جاي برخاست تا با ادب سرشار و خصائص والايش، جايگاه زن در اسلام و اهميت احترام و تکريمي را که او براي زن و نقش آن در زندگي و جايگاهش در اجتماع قائل است، به نمايش بگذارد. اين تکريم و احترام در قسمت هايي از صحبت هاي وي با ما درباره نقش زنان مسلمان عراقي بر ضد طاغوت هاي بغداد و وظايف آنان در اين روند جهادي، به خوبي آشکار بود.
به من گفت، «از تو انتظار مي رود که درباره زنان معتقد و متعهد در عراق بنويسي،» آن خواهري که همراه من بود، از ديدار با بنت الهدي و با برادرش سيد شهيد، شگفت زده شده بود و آن روز را روزي تاريخي در عمرش تلقي مي کرد، چون مهم ترين رويداد را شاهد بود. او همچنين از سخنان بنت الهدي و موضع گيري هايش بر ضد طاغوت ها، مهم ترين زاد و توشه اي را که براي يک زن متعهد تلاشگر و فداکار در راه خدا لازم است، با خود برگرفت.
از جمله ويژگي هاي برجسته او، رازداري شديد نسبت به فعاليت هاي و مسائل مربوطه بود. او زبان خود را به دقت کنترل مي کرد تا مبادا از مسائلي که به زيان حرکت جهادي او و يا فعاليت هاي برادرش سيد صدر بود، صحبتي به ميان بيايد. او در اين زمينه و در اين مسائل، صندوق قفل شده اي بود که فقط در مواضع ضروري و در نزد دوستان مورد اعتماد خود با احتياط فراوان باز مي شد. طبيعت انسان به گونه اي است که در گفت و گو با ديگران، گاهي دچار حالاتي مي شود که به بخشي يا بسياري از خصوصيات خود اشاره مي کند و يا برخي شرايط وادارش مي کند که مسائل خاصي را که نبايد هيچگاه بيان کند، بر زبان آورد و يا گاهي دچار غفلت و يا سادگي و با ديگران مأنوس مي شود و همچون خواص با آنان برخورد مي کند و درباره آنها هيچ احتياطي را مراعات نمي کند؛ اما بنت الهدي، آن زن پرورش يافته با آموزه هاي اسلام و در مدرسه فضايل متعالي، در طي مدتي که با او معاشرت داشتم، در نهايت احتياط و هوشياري بود، گوئي اين سخن خداوند را که «خذوا حذرکم» احتياط کنيد و آماده باشيد [نساء /71] را نصب العين خود قرار داده بود. او مي دانست که اسرار مربوط به برادرش توسط عناصر جاسوسي بعثي شديداً پيگيري و رصد مي شوند و لذا بنا به حکمت و بصيرت خود، نهايت استقامت و پايداري و احتياط و هوشياري را به خرج مي داد.
برخي از زناني که به حضور بنت الهدي مي رسيدند و او را زياد آنها را نمي شناخت، سؤالات مشکوکي مي پرسيدند و از موضوعات و کارهاي خاصي سئوال و يا سعي مي کردند از لا به لاي صحبت هايي که در جلسه رد و بدل مي شدند، به حقايقي دست پيدا کنند، ولي همه آنها با ديوار آهنين بزرگي از رازداري مواجه مي شدند و تمام تلاش هايشان براي نفوذ و کسب اطلاعات به بن بست مي رسيد. شايد اين گونه تلاش هاي موذيانه در برابر من يا امثال من مشاهده و انجام نشده باشد، اما در برابر آن شهيده قطعاً صورت مي گرفت و رژيم توسط برخي از زنان مزدور خود در خانه، خيابان، ماشين، مدرسه و يا هر جاي ديگري که ملاقات و گفت و گويي با او صورت مي گرفت، دست به اين گونه تلاش ها مي زد. اما در همه اين حالات، او صخره مقاومي بود که تمام نقشه ها و خدعه ها و نفوذي ها را با شکست مواجه مي کرد. او هميشه ما را به مخفي کاري و احتياط و هوشياري فرا مي خواند و ما را از کساني که از آنها خوشمان نمي آمد و در ظاهر هم ممکن بود. چهره اي موجه داشته باشند، بر حذر مي داشت.
از جلمه خاطرات من در اين مورد، زني بود که به طور مداوم به خانه شهيد صدر مي آمد و مي کوشيد خدمتي براي آنان انجام دهد. ما حتي يک لحظه درباره اين زن ترديد به خود راه نمي داديم و احترامش مي کرديم و به او اطمينان داشتيم. يک بار من نياز به رفتن به بيمارستان پيدا کردم و لازم بود کسي مرا همراهي کند. اين زن آمادگي خود را براي اين کار اعلام کرد و من هم خيلي خوشحال شدم، اما با دستور بنت الهدي مواجه شدم که مرا از همراهي با آن زن بر حذر داشت. من در حالي که خيلي از اين کار او شگفت زده شده بودم، لاجرم پذيرفتم.
روزها گذشتند و پرده از چهره آن زن کنار رفت و ماهيت او براي ما برملا شد و فهميديم که او از جمله کساني بود که با رژيم همکاري داشت و اطلاعاتي از ترددکنندگان به خانه شهيد صدر به آن مي داد.

استفاده بهينه از وقت براي کارهاي مهم
 

ما در فواصل زماني دور جلساتي را برپا مي کرديم و هر بار جلسه در خانه يکي از خواهران برگزار مي شد. به طور طبيعي ميزبان جلسه آمادگي هاي لازم را از قبل پيش بيني مي کرد و بر حسب سليقه و نگاهش به جلسه، وسايل پذيرايي از بانوان شرکت کننده را نيز مهيا مي ساخت. يک بار جلسه در خانه خواهر... برپا شده بود. او از آن خانم هايي بود که بسيار شيفته بنت الهدي بود و نصايح و توصيه هاي او را به گوش جان مي خريد.
تدارک و پذيرايي او از حاضرين در حد متوسط بود. در اثناي جلسه و هنگامي که داشت از مهمانان پذيرايي مي کرد، شهيده بنت الهدي با همان روش هميشگي اش، يعني با تبسم و نرمي گفتار و ملايمت رو به آن خانم کرد و گفت، «اي کاش اين وقتي را که براي تهيه ساندويچ و کيک و چاي گذاشته اي، فقط براي تهيه شربت و شوکولات مي گذاشتي و بقيه وقت ارزشمند خود را براي تهيه موضوعي مفيد صرف و آن را براي حاضران مطرح مي کردي تا وقتشان هدر نشود و موقع بازگشت به خانه هايشان با دست هاي پر و سودمند باز مي گشتند.»
بنت الهدي با اين عبارات و با اين رفتار، درس بزرگ و موعظه موفقي را درباره نحوه تشکيل جلسات و جشن هاي سودمند و پربار که مورد حمايت خدا باشد و در آن ياد خدا و اعمال صالح و نظرسنجي و توصيه همديگر به حق و به صبر برقرار باشد، به ما مي داد. تمام وقت او صرف کارهاي سودمند و امور مفيد مي شد و مي کوشيد وقت خود را با کارهاي مهم و مسائل بزرگ و با ارزش و با تحصيل علم و تنوير عقول پر کند و البته اين مواظبت از وقت همراه با شيفتگي خاصي به کسب معرفت بود. او حتي در آشپزخانه، کتاب و دفتر با خود داشت و در آنجا هم از مطالعه و نوشتن دست برنمي داشت و نمي گذاشت يک دقيقه وقتش به هدر رود. مي توان گفت تمام وقت و فعاليت او در عبادت صادقانه، ياد خدا، تحصيل علم، گسترش هدايت و معرفت و تلاش فراوان براي انجام فريضه امر به معروف و نهي از منکر و جهاد شايسته در راه خدا و در يک کلام به جان خريدن تمام سختي ها و مشقت ها به خاطر آرماني مقدس که همان آرمان اسلام بود، صرف مي شد. خدايش بيامرزد.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 27